آینده همین حالاست !

آینده همین حالاست !

My Creator Created Me For Create
آینده همین حالاست !

آینده همین حالاست !

My Creator Created Me For Create

مسابقه !


دوستان عزیز میخوام بدونم تا حالا مفهوم آیکن وبلاگم رو کی فهمیده ؟


تا تاریخ 31/01/1391 فرصت دارید در قسمت نظردونی این پست نظرتونو اعلام کنید ( البته با توضیح )  !


تا این تاریخ نظرات این پست رو تایید نمیکنم تا در معرض دید نباشه ، بعد از این تاریخ ، تایید کرده و بین اونایی که درست گفتن قرعه کشی میکنم و یک شارژ تلفن همراه بهش جایزه میدم !



آیکن وبلاگ : 



درخواست !


دوستان عزیز آماری ، لطفا این وبلاگ را به دیگر دوستانی که از وجودش خبر ندارند معرفی کنید تا بتوانیم حد اقل در این دنیای مجازی با هم در ارتباط بوده و همچنین آنها هم بتوانند در قسمت خاطرات آماری ها ، خاطرات و دل نگفته های خود را بیان کنند .


ناگفته نماند که به زودی تغیراتی اساسی در این وبلاگ اعمال خواهد شد !



روشهای مبازره با استرس !

 اول اینکه با دیگران به اشتراک بگذارید:
یک آدم صبور و دهن‌قرص، گیر بیاورید و کل بدبختی‌ها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خورده‌اید را با او تقسیم کنید…
 بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز می‌کنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید...

و این یعنی آرامش..


 

ادامه مطلب ...

یه کم حرف های اون جوری !


خوشبختی ما در سه جمله است :

تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا


ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم :

حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا.


**هیچ وقت ، هیچ چیز را بی جواب نگذار!!!**

*جواب نگاه مهربان را با لبخند*
*جواب دورنگی را با خلوص*
*جواب مسولیت را با وجدان*
*جواب بی ادبی را با سکوت*
*جواب خشم را باصبوری*
*جواب پشتکاررا با تشویق*
*جواب کینه را با گذشت*
*جواب گناه را با بخشش*
*جواب دلمرده را با امید*



پی نوشت : راستش نمیدونم اینارو کجا خوندم « با اجازه ناشر »



این سکوت لعنتی !

کاش میشد لب گشاید این سکوت لعنتی

باز گوید دردِ خاموشی و بی هم صحبتی


این سکوت آخر پشیمانم نمود از زیستن

این سکوت آخر گریزانم نمود از خویشتن


این سکوت آخر بسوزانَد دلِ ریش مرا

لنگ تر گرداند این احوال درویش مرا


کاش می آمد شبی در خواب من آن دلربا

بازگویم من برایش قصه ای بی انتها


بازگویم قصه ماندن پسِ افسردگی

بازگویم قصه ماندن ورایِ مردگی


کاش بودی تا ببینی رنگ های سوختن

کاش بودی تا ببینی رازِ چشم اندوختن


کاش بودی تا ببینی روزگارِ من کنون

کاش بودی تا ببینی راز و رمزِ این جنون


شهریار آشفته شد وقتی شنید احوال من

لی لی از مجنون جدا شد بعدِ این گفتارِ من


گشت تکراری دگر اشعار ناب گنجوی

گشت بی تاثیر گویا قصه هایِ مثنوی


کاش میشد دستبردی میزدم تاریخ را

تا ز ِ غصه میرهاندم این دل درویش را


کاش میشد قایق سهراب دستم میرسید

تا که از این شهر میرفتم به یک شهر غریب


کاش میشد تیشه ی  فرهاد را پیدا کنم

تا که بر آن قلب سنگش بیستونی جا کنم


کاش روزی جام حافظ مال من میشد همی

تا بشویم با شرابش این غم نا مردمی


فال حافظ را گرفتم نیک حالم را نمود
این چنین آمد که اصلا انتظارش را نبود  !

« خستگان را چو طلب باشد و قوت نَبوَد
گر تو بیداد کنی شرط مروت نَبوَد
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی

آنچه در مذهب ارباب طریقت نَبوَد »